مرگ
دوستی (که مرا نمی شناسد و بیشتر یک رابطه یک طرفه داریم) می گفت کسی به او گفته است (نقل به مضمون) که تمام فعالیت های بشری برای بقا و فرار از مرگ و تمام ترس های بشری از ترس از مرگ نشات می گیرد.
واقعا مرگ هر لحظه به ما نزدیک است. اما در این شرایط که هراسی عمومی همه را در بر گرفته است شاید بیشتر لمسش می کنیم.
محمدرضا در پستی در این مورد می گوید که "ترس از مرگ، فقط با عبور از مسئلهی مرگ، به طور کامل از بین میرود." و برای تجربه زندگی توصیه هایی را ارائه می دهد که راهگشا هستند.
اما چگونه می توان واقعا از مسئله مرگ گذشت؟
بعضی وقت ها به این فکر می کنم که گونه انسان مانند بقیه جاندران روی زمین است که البته با سایر جانداران تفاوت هایی دارد. اما در تولد، زندگی، دستیابی به منابع و... و نهایتا مرگ شباهت ها زیاد است. از این دید آیا خانواده آن سوسک کابینتی بدبخت که با دمپایی همسر بنده از بین رفت برای مرگ او غصه می خورند؟ و یا آن نسل کشی سوسک های کابینتی که با سمپاشی انجام شد اخلاقی بود؟ و یا آن زنبور عسل که سرمستانه بر روی شکوفه های زرد آلو مشغول زندگی شیرین خود است واقعا خوشحال است؟ یا آن جفت کبوتر که در تراس خانه، لانه کرده اند و تخم گذاشته اند از الان به فکر تربیت و آینده بچه خود هستند؟
از این حرف ها که بگذریم، من در درون خودم انگیزه بقا و دوری از مرگ را خیلی قدرتمند می بینم، و فکر می کنم که این انگیزه همانطور که دوست دوستمان گفت ریشه بسیاری از فعالیت های من و ترس های من است. و فکر می کنم برای بقیه هم اینطور است.